معنی درس زن پارسا فارسی نهم ، معنی کلمات درس زن پارسا فارسی نهم ، معنی درس یازدهم زن پارسا فارسی نهم ، معنی لغات درس زن پارسا فارسی نهم ، معنی متن درس زن پارسا فارسی نهم
معنی درس یازدهم فارسی نهم زن پارسا
معنی درس زن پارسا
گفتهاند شبی که رابعه ( رابعهی عدویّه از زنان خداشناس، پارسا و بزرگ قرن دوم هجری ) به دنیا آمد، در خانهی پدر او، آن مقدار لباس نبود که رابعه را در آن قرار دهند و چراغی هم در خانه وجود نداشت.
پدر او سه دختر داشت و رابعه، چهارمین دختر بود. به این علّت، به او رابعه میگویند؛ همسرش به او گفت: « به خانهی فلان همسایه برو » و روغن به اندازه یک چراغ بگیر.
پدر رابعه، با خود عهد کرده بود که از انسانها، چیزی نخواهد بلند شد و به خانهی آن همسایه رفت و برگشت و گفت: خوابیدهاند . بنابراین ناراحت شد و خوابید و پیغمبر را که درود و رحمت خدا بر او باد در خواب دید. گفت: «ناراحت نباش، زیرا این دختر ( رابعه )، بزرگی است که هفتاد هزار نفر از امّت من با میانجی گری و خواهش او، مورد عفو الهی قرار خواهند گرفت. ( گناهان هفتاد هزار امّت من به خاطر در خواست و خواهش رابعه از بین میرود.)
وقتی رابعه بزرگ شد، پدر و مادرش فوت کردند و در شهر بصره خشکسالی شدیدی آشکار شد و خواهران او پراکنده شدند و رابعه به دست انسان ستمگری گرفتار شد.
رابعه را با گرفتن چند سکهی نقره، فروخت . صاحب رابعه، او را وادار میکرد که کارهای سخت و دشواری را انجام دهد. روزی رابعه به زمین خورد و دستش شکست. صورتش را بر خاک قرار داد و با خدا راز و نیاز میکرد و میگفت: پروردگارا من تنها و بدون مادر و پدر هستم و دست صاحبم گرفتار و ناراحت و آزرده هستم.
من به خاطر این همه رنج و سختی ، ناراحت و غمگین نیستم ، مگر خشنودی و رضایت تو لازم است تا این که بدانم از من راضی و خشنود هستی یا نه ؟
شنید که ناراحت نباش، در آینده آن چنان مقام و عظمتی به دست می آوری که نزدیکان خدا و فرشتگان به تو افتخار بکنند.
پس رابعه به خانه رفت و همیشه روزه دار بود و هر شب تا صبح مشغول عبادت بود. یک شب خواجه از خواب بیدار شد . صدایی شنید . نگاه کرد ، رابعه را دید که در سجده است.
میگفت: « پروردگارا: تو آگاهی که من علاقهی قلبی ام این است که از فرمان و دستور تو پیروی کنم و خدمت کردن از تو برای من مثل نور چشم عزیز است .
اگر اختیار کارها در دست من بود، لحظه ای از فرمان بردباری و اطاعت از تو ، غفلت و خودداری نمیکردم . امّا تو مرا زیر دست آفریده خود قرار دادی . به این علّت، دیر به عبادت تو میآیم .
چادر را سر جایش گذاشت . بعد از آن ، راه خروج را پیدا کرد.
به همین شکل این کار را هفت بار تکرار کرد.
ای مرد، خود را خسته و ناراحت نکن، زیرا او چند سال است که عاشق و شیفته ما است. شیطان، جرئت ندارد که نزدیک او ( مزاحم او ) شود. دزد هرگز نمیتواند که به او نزدیک شود و آسیب برساند. ای دزد، تو خودت را آزار نده، زیرا اگر دوست ما ( رابعه ) خواب است، خداوند بیدار است و از او محافظت میکند .
نوع نثر : ساده و روان
از کتاب تذکره الاولیای عطّار نیشابوری
معنی کلمات درس 11 فارسی نهم:
ابلیس: شیطان
الا: به جز
امت: ملت، پیروان
برخاست: بلند شد
پارسا: پرهیزگار
جامه: پوشاک، لباس
خفته اند: خوابیده اند
خواجه: آقا، ارباب
درم: سکه نقره، پول نقد
دلتنگ: ناراحت
رابعه: به معنی چهارم اما در این درس نام یک شخص است.
روغن: روغن حیوانات که به جای نفت در چراغ می ریختند
زهره: جرئت، شهامت
شفاعت: خواهشگری، درخواست بخشش یا کمک از کسی برای دیگری
صومعه: عبادتگاه، دیر، محل عبادت
عظیم: بزرگ
عیال: همسر
قحطی: خشکسالی
متفرق: پراکنده
مشقت: سختی، دشواری
مقربان: جمع مقرب، نزدیک شدگان، کسانی که قرب و منزلت پیدا کرده اند
نقل: گفته، سخن
معنی پاراگراف به پاراگراف درس 11 فارسی نهم
نقل است آن شب که رابعه ، ( رابعه عدویّه از زنان عارف ، پرهیزگار و بزرگ قرن دوم هجری ) ، در وجود آمد ، در خانهی پدرش ، چندان جامه نبود که او را در آن بپیچند و چراغ نبود.
معنی: گفتهاند شبی که رابعه ( رابعهی عدویّه از زنان خداشناس ، پارسا و بزرگ قرن دوم هجری ) به دنیا آمد ، در خانهی پدر او ، آن مقدار لباس نبود که رابعه را در آن قرار دهند و چراغی هم در خانه وجود نداشت.
معنی کلمات: نقل است : گفتهاند / رابعه : در لغت به معنی چهارم ( در این جا اسم زن عارف مشهور قرن دوم هجری است .) / عارف : خداشناس / پرهیزگار : پارسا / د وجود آمد : به دنیا آمد/ چندان : آن اندازه / جامه : لباس
نکته دستوری :
واژه های « خانه » و « جامه » ساده هستند. / نبود ( = وجود نداشت ) : فعل غیر اسنادی ( در گذشته به فعل غیر اسنادی ، فعل « خاص » میگفتند.)
پدر او را سه دختر بود. رابعه چهارم بود. از آن ، رابعه گویند ، پس عیال با او گفت : « به فلان همسایه رو و چراغی روغن بخواه ».
معنی: پدر او سه دختر داشت و رابعه ، چهارمین دختر بود. به این علّت ، به او رابعه میگویند ؛ همسرش به او گفت : « به خانهی فلان همسایه برو » و روغن به اندازه یک چراغ بگیر.
معنی کلمات: آز آن : به این علّت / عیال : همسر ، خانواده / فلان : اشاره به یک شخص یا یک چیز نامعلوم و مبهم.
نکته دستوری :
« را » در پدر او را ، مفهوم مالکیّت میدهد و در فعل تغییر معنی ایجاد میکند. در این جمله ، فعل « بود » به « داشت » تبدیل میشود : پدر او سه دختر داشت.
پدر رابعه عهد کرده بود که از مخلوق هیچ نخواهد . برخاست و به در خانهی آن همسایه ، رفت و باز آمد و گفت : « خفتهاند ». پس دل تنگ ، بخفت و پیغمبر[را] علیهالسلام ، به خواب دید. گفت : « غمگین مباش ، که این دختر ، سیّده ای است که هفتاد هزار [از] امّت من در شفاعت او خواهند بود».
معنی: پدر رابعه ، با خود عهد کرده بود که از انسانها ، چیزی نخواهد بلند شد و به خانهی آن همسایه رفت و برگشت و گفت : خوابیدهاند . بنابراین ناراحت شد و خوابید و پیغمبر را که درود و رحمت خدا بر او باد ف خواب دید. گفت : «ناراحت نباش ، زیرا این دختر ( رابعه ) ، بزرگیات که هفتاد هزار نفر از امّت من با میانجی گری و خواهش او ، مورد عفو الهی قرار خواهند گرفت. ( گناهان هفتاد هزار امّت من به خاطر در خواست و خواهش رابعه از بین میرود.)
معنی کلمات: عهد : پیمان / مخلوق : بندگان خدا ، آفریده / دل تنگ : ناراحت / بخفت : خوابید / علیهالسلام : درود و رحمت خدا بر او باد / سیّده : سرور ، بزرگ / امّت : پیروان یک دین و پیغمبر / شفاعت : خواهش گری
نکته دستوری :
عهد کرده بود : ماضی بعید / برخاست : ماضی ساده پیشوندی / خفتهاند : ماضی نقلی / بخفت : ماضی ساده / خواهند بود : مستقبل ( آینده )
چون رابعه ، بزرگ شد ، پدر و مادرش بمردند و در بصره قحطی عظیم پیدا شد و خواهران متفرّق شدند و رابعه به دست ظالمی افتاد. او را به چند درم بفروخت . آن خواجه او را به رنج و مشقّت ، کار میفرمود . روزی بیفتاد و دستش بشکست . روی بر خاک نهاد و گفت : « الهی ! غریبم و بی مادر و پدر و اسیرم و دست شکسته ».
معنی: وقتی رابعه بزرگ شد ، پدر و مادرش فوت کردند و در شهر بصره خشک سالی شدیدی آشکار شد و خواهران او پراکنده شدند و رابعه به دست انسان ستمگری گرفتار شد.
رابعه را با گرفتن چند سکهی نقره ، فروخت . صاحب رابعه ، او را وادار میکرد که کارهای سخت و دشواری را انجام دهد. روزی رابعه به زمین خورد و دستش شکست . صورتش را بر خاک قرار داد و با خدا راز و نیاز میکرد و میگفت : پروردگارا من تنها و بدون مادر و پدر هستم و دست صاحبم گرفتار و ناراحت و آزرده هستم.
معنی کلمات: قحطی : خشک سالی / متفرّق : پراکنده / درم : سکهی نقره ، درهم / خواجه : سرور ، صاحب / مشقّت : سختی ، دشواری / غریب : بیگانه ، نا آشنا
مرا از این همه ، هیچ غم نیست ، الّا رضای تو میباید تا بدانم که راضی هستی یا نه ؟ . آوازی شنید که « غم مخور ، فردا جاهیت خواهد بود چنان که مقرّبان اسمان به تو نازند.»
معنی: من به خاطر این همه رنج و سختی ، ناراحت و غمگین نیستم ، مگر خشنودی و رضایت تو لازم است تا این که بدانم از من راضی و خشنود هستی یا نه ؟
شنید که ناراحت نباش ، در آینده آن چنان مقام و عظمتی به دست میآوری که نزدیکان خدا و فرشتگان به تو افتخار بکنند.
معنی کلمات: الاّ : مگر ، به جز / رضا : خشنودی / تو : خدا / جاه : مقام ، شکوه / مقرّبان : نزدیک شدگان ، کسی که منزلت پیدا کرده باشد.
نکته دستوری :
« ت » در جاهیت ، نقش متمم دارد : جاه برای تو خواهد بود
پس رابعه به خانه رفت و دایم روزه داشتی و همه شب نماز کردی و تا روز بر پا بودی . شبی خواجه از خواب در آمد . آوازی شنید. نگاه کرد ، رابعه را دید در سجده ،
معنی: پس رابعه به خانه رفت و همیشه روزه دار بود و هر شب تا صبح مشغول عبادت بود. یک شب خواجه از خواب بیدار شد . صدایی شنید . نگاه کرد ، رابعه را دید که در سجده است.
معنی کلمات: دایم : همیشه / همه شب : تمام شب / تا روز بر پای بود : تا صبح مشغول عبادت بود ./ از خواب در آمد : بیدار شد.
نکته دستوری :
داشتی ، کردی و بودی : ماضی استمراری ساخت قدیم
میگفت : « الهی تو میدانی که هوای دل من در موافقت فرمان توست و روشنایی چشم من در خدمت درگاه تو. اگر کار به دست من استی ، یک ساعت از خدمتت نیاسودمی . امّا تو مرا زیر دست مخلوق کرده ای . به خدمت تو ، از آن ، دیر میآیم».
معنی: میگفت: « پروردگارا : تو آگاهی که من علاقهی قلبیام این است که از فرمان و دستور تو پیروی کنم و خدمت کردن از تو برای من مثل نور چشم عزیز است .
اگر اختیار کارها در دست من بود ، لحظه ای از فرمان بردباری و اطاعت از تو ، غفلت و خودداری نمیکردم . امّا تو مرا زیر دست آفریده خود قرار دادی . به این علّت ، دیر به عبادت تو میآیم .
معنی کلمات: هوای : میل / موافقت : همراهی ، سازگار / استی : میبود ، باشد / از آن : به این علّت .
نکته دستوری :
نیاسودمی : ماضی استمراری ( نمیآسودم )
راه ندید . چادر بر جای نهاد . بعد از آن ، راه باز یافت .
معنی: راه خروج را پیدا نکرد . چادر را سر جایش گذاشت . بعد از آن ، راه خروج را پیدا کرد.
نکته دستوری :
باز یافت : فعل پیشوند ، ماضی ساده
هم چنین تا هفت نوبت .
معنی: به همین شکل این کار را هفت بار تکرار کرد.
معنی کلمات: همچنین : به همین شکل و ترتیب
از گوشهی صومعه آواز درآمد که ای مرد ، خود را رنجه مدار که او چند سال است تا به ما دل سپرده است . ابلیس ، زهره ندارد که گرد او گردد. دزد را کی زهرهی آن بود که گرد چادر او گردد ؟ تو خود را مرنجان ای طرّار ! که اگر یک دوست خفته است دوست دیگر بیدار است. تذکره الاولیا ، عطار نیشابوری
معنی: از گوشه عبادتگاه صدای بلندی به گوش رسید که ای مرد ، خود را خسته و ناراحت نکن ، زیرا ، او چند سال است که عاشق و شیفته ما است. شیطان ، جرئت ندارد که نزدیک او ( مزاحم او ) شود. دزد هرگز نمیتواند که به او نزدیک شود و آسیب برساند . ای دزد ، تو خودت را آزار نده ، زیرا اگر دوست ما ( رابعه ) خواب است ، خداوند بیدار است و از او محافظت میکند .
معنی کلمات: صومعه : عبادتگاه ، دیر ، محل عبادت / رنجه : ناراحت ، آزرده / ابلیس : شیطان / زهره : جرئت ، شهامت / طرّار : دزد ، راهزن
آرایهها :
دل سپردن : کنایه از علاقهمند شدن ، عاشق شدن / زهره : مجازاً جرئت ( در اصل کیسهی صفراست که به کبد متصل است و مایعی زرد و تلخ در آن است.)/ دوست ( در دوست دیگر بیدار است ) : استعاره از خدا / خفته و بیدار : تضاد
نکته دستوری :
دزد را کی زهر آن بود که گرد او گردد ؟ جمله استفهام انکاری
مادر حسنک
نوع نثر : بینابین
از کتاب : تاریخ بیهقی از ابوالفضل بیهقی
پس از بردار کردن امیر حسنک قریب هفت سال بر دار بماند ، چنان که پایهایش همه فرو تراشید و خشک شد ، چنان که اثری نماند ، تا به دستوری فرو گرفتند و دفن کردند ،
معنی: بعد از این که حسنک را به دار آویختند ( اعدام کردن) ، حسنک نزدیک هفت سال بر بالای دار اعدام ، باقی ماند ، آن طور که گوشت پاهایش خشک شد و ریخت و هیچ نشانی از او باقی نماند ، تا این که کسی فرمان داد و او را پایین آوردند و دفن کردند.
معنی کلمات: بر دار کردن : به دار آویخت / قریب : نزدیک / فرو تراشید : گوشت آن ریخت / فرو گرفتند : پایین آوردند.
نکته دستوری :
فرو تراشید و فرو گرفتند : فعل پیشوندی
چنان که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست و مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور. چنان شنیدم که دو – سه ماه از او این حدیث ، نهان داشتند ؛ چون بشنید ، جزعی نکرد چنان که زنان کنند ، بلکه بگریست به درد ، چنان که حاضران از درد وی خون گریستند ؛
معنی: آن گونه که هیچ کس نمیدانست که سر حسنک را به کجا بردند و تنش را کجا فرستادند. ( اشاره دارد به این مطلب که سر حسنک را به بغداد فرستادند و تنش را در همان جا ( نیشابور) باقی گذاشتند. و مادر حسنک ، زنی بسیار شجاع و دلیر بود . آن گونه شنیدم که دو سه ماه ف ماجرای به دار آویختن حسنک را از او مخفی کردند، وقت شنید ، ناله و زاری نکرد ، آن گونه که زنها به هنگام مرگ نزدیکانشان میکنند ، بلکه دردمندانه گریه کرد ، آن طور که حاضران از گریه دردمندانهی او ، ناله و زاری بسیاری کردند.
معنی کلمات: چنان که : آن گونه که / سخت : بسیار / جگر آور : شجاع ، دلیر
حدیث : داستان ، سخن ( در این جا ماجرای بردار آویختن حسنک ) / جزع : بی صبری ، زاری
آرایهها :
خون گریستند : کنایه از ناله و گریهی بسیار
نکته دستوری :
حسنک : مشتق / سخت : قید
بزرگا مردا ، که این پسرم بود ! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان ».
و ماتم پسر ، سخت نیکو باشد و هر خردمند که این بشنید ، بپسندید و جای آن بود . تاریخ بیهقی ، ابوالفضل بیهقی
معنی: این پسر من ، مرد بسیار بزرگی بود ! که پادشاهی چون محمود مال و مقام این دنیا ( وزارت ) را به او داد و پادشاهی مانند مسعود ( به خاطر بی گناه بودن فرزندم ) نعمتهای بهشتی را به او داد.
عزای پسرش را بسیار خوب ، برگزار کرد و هر انسان خردمند که این ماجرا (عزاداری) را شنید ، پذیرفت زیرا شایستهی چنین مراسم عزاداری باشکوهی بود.
معنی کلمات: ماتم : سوگ و عزا / جای آن بود : شایسته آن بود.
آرایه :
این جهان و آن جهان : تضاد / این جهان : مجازاً مقام و قدرت این دنیا / آن جهان : مجازاً مقام و نعمتهای بهشتی
نکته دستوری :
« ا » در بزرگا و مردا ، بیانگر کثرت و تعظیم است.
تاریخ ادبیات :
تذکره الاولیا : از عطار نیشابوری در شرح حال بزرگان عرفا و تصوّف
عطار نیشابوری : قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری / آثار : تذکره الاولیا به نثر و منطقالطیر به شعر
حسنک وزیر : ابوعلی حسن بن محمدّ میکال ، مشهور به حسنک ، وزیر سلطان محمود غزنوی بود حسنک به دستور سلطان مسعود به دلیل حسادت دیگران به دار آویخته شد.
بیهقی : ابوالفضل محمّد بن حسین ( 385 – 479 هجری قمری) دبیر دانشمند دربار سلطان محمود و مسعود غزنوی است. اثر معروف او « تاریخ بیهقی » است که تاریخ غزنویان را سی مجلّد با نثری دلنشین به رشتهی تحریر در آورد که متأسفانه به طور کامل به دست ما نرسیده است.