خلاصه درس فردوسی فرزند ایران کلاس پنجم ، خلاصه بخوان و بیندیش فردوسی فرزند ایران کلاس پنجم ، خلاصه درس بخوان بیندیش فردوسی فرزند ایران فارسی پنجم ، معنی خلاصه داستان صفحه ۹۱ و ۹۲ و ۹۳ و ۹۴ و ۹۵ کتاب ادبیات فارسی پایه پنجم
معنی و مفهوم درس فردوسی، فرزند ایران
به چهره، نکو بود بر سانِ شید ولیکن همه موی، بودش سپید
از نظر چهره و ظاهر مانند خورشید، نیکو و زیبا بود اما تمام موی او سفید بود.
چو فرزند را دید، مویش سپید بشد از جهان، یکسره ناامید
وقتی فرزندش را با موی سفید دید کاملاً از جهان ناامید شد.
چو آیند و پرسند گردن کشان چه گویم از این بچّهی بد نشان؟
وقتی پهلوانان بیایند و از این بچّه ی بد نشان (سفید موی) سؤال کنند، چه بگویم؟
چه گویم که این بچّهی دیو، کیست پلنگ دو رنگ است یا خود پَری است
چه بگویم که این بچّه دیو، کیست. این بچّه، پلنگ دو رنگ است یا خود فرشته است.
بخندند بر من، مِهان جهان از این بچّه، در آشکار و نهان
بزرگان جهان در آشکار و نهان به خاطر این بچّه به من میخندند و مرا مسخره میکنند.
یکی کوه بُد، نامش البرز کوه به خورشید نزدیک و دور از گروه
کوهی وجود داشت که نامش کوه البرز بود و به خورشید نزدیک و از گروه دور بود.
بدان جای، سیمرغ را لانه بود که آن خانه از خلق، بیگانه بود
در آن کوه، لانه ی سیمرغ وجود داشت که از مردم و آفریده ها خالی و بیگانه بود.
نهادند بر کوه و گشتند باز برآمد بر این، روزگاری دراز
کودک سفیدموی را روی کوه گذاشتند و برگشتند و از این ماجرا، زمان زیادی گذشت.
پدر، مهر بُبرید و بِفکند خوار جفا کرد بر کودکِ شیرخوار
پدر مهر و محبّت را از فرزند قطع کرد و با خفّت و ذلّت او را دور انداخت و بر کودک شیرخوار ظلم و ستم کرد.
خداوند، مهر آن کودک را در دل سیمرغ افکند.
خداوند، مهر و محبّت آن کودک سفید موی را در دل سیمرغ انداخت.
بدین گونه بر، روزگاری دراز برآمد که بُد کودک آنجا به راز
این گونه روزگاری طولانی که کودک در آن کوه پنهان و به صورت یک راز زندگی میکرد، گذشت.
مانند دایهای مهربان، تو را پرورده ام.
مثل یک سرپرست و مادر مهربان تو را پرورش داده و بزرگ کرده ام.
همان گه، بیایم چو ابرِ سیاه بیآزارت آرم، بدین جایگاه
همان لحظه مثل ابر سیاه پیش تو میآیم و بیآزار و اذیت، تو را به این مکان میآورم.
دل سام شد چون بهشتِ برین بر آن پاک فرزند، کرد آفرین
دل سام، پدر زال، همچون بهشت اعلی شد و به آن فرزند پاک، آفرین گفت.
خلاصه داستان فردوسی فرزند ایران
داستان به این صورت است که نریمان جهان پهلوان ایرانی بود که فرزندی به نام سام داشت و سام سالهای زیادی درآرزوی داشتن فرزندی بود که سرانجام همسرش فرزندی را بدنیا آورد که موهای سر او سفید بود وسام برای اینکه مورد سرزنش دیگران نباشد دستور داد او را از جلوی چشمانش دور کنند و به دامنه ی کوه البرز ببرند و در آنجا بگذارند در حالی که درقله ی کوه البرز سیمرغ آشیانه داشت و زندگی می کرد .
وقتی سیمرغ خواست برای فرزندانش غذا شکار کند در دامنه ی کوه کودک (همان فرزند سام) را می بیند و به خواست خداوند مهر کودک در دل او می افتد و سیمرغ او را نزد فرزندان خود می آورد و از او مراقبت می کند تا اینکه او بزرگ می شود و سیمرغ نام او را دستان می گذارد و بعد از سال های زیادی پدرش سام در خواب می بیند که سواری آمده و مژده داد که پسرش نیرومند و بزرگ شده .
وقتی سام از خواب بیدار شد دستور داد که به جستجوی فرزندش به همان کوه البرز بروند . وقتی سام دید که فرزندش در همان کوه البرز به جوان بلند قامتی تبدیل شده روبه آسمان کرد و بخاطر کار ناپسند خود از خدا طلب بخشش کرد و سیمرغ وقتی دید پدر برای جستجوی فرزند آمده به دستان گفت: که بهتر است به نزد پدرت سام برگردی .
در ابتدا دستان اندوهگین شد و قبول نکرد ولی سیمرغ او را برداشت و به نزد پدرش سام برد و وقتی سام جوانی را دید نیرومند که موهای سپیدش تا کمرش آویخته شده بود از دیدن اوشاد شد و اسم او را زال (زال به معنی پیرزن سپید موی) گذاشت و بعد ها زال نیز دارای فرزند پسر به نام رستم شد (که اورا رستم دستان صدا می کردند)
(نریمان پدر سام) (سام پدر زال) ( زال (دستان) پدر رستم) (رستم پدر سهراب)
سهراب فرزند ⇐ رستم فرزند ⇐ زال فرزند ⇐ سام فرزند ⇐ نریمان
جواب درک و دریافت صفحه ۹۵ فارسی پنجم (زال و سیمرغ)
جواب درک و دریافت صفحه ۹۵ فارسی پنجم ، سوال های این بخش در مورد داستان زال و سیمرغ
۱. چرا کودک را بر دامنهی کوه البرز گذاشتند؟
زیرا کودک موهایی سفید رنگ داشت و سام از موضوع ناراحت و خشمگین شده بود، به همین خاطر دستور داد که فرزندش را در دامنه کوه بگذارند.
۲. رفتار سام با سیمرغ چه فرقی داشت؟
سام با اینکه پدر بچه بود فقط بخاطر حرف مردم به فرزند خود ظلم کرد و او را در بالای کوه البرز رها کرد اما سیمرغ با اینکه بچه سفید مو فرزند او نبود با مهربانی به لانه خودش برد و همانند جوجه های خودش از او مراقبت کرد.
۳. در این داستان، رفتار کدام شخصیت را نمی پسندید؟ چرا؟
من شخصیت سام را دوست نداشتم زیرا او بدون فکر به چیزهای مهم تری تصمیم گرفت با نادانی و ترس از حرف دیگران، بچه خودش را به دلیل اینکه موهایش سفید بود در دامنه کوه رها کند.
خوبه. ممنون ولی خیلی
باز هم ممنون
خیلی خوب است
Good
^_^
Gracias fue tan bueno y vino a mi trabajo. یعنی ممنونم خیلی خوب بود وبه کارم اومد 👏👏👌👌