موضوع : این مطلب شامل چند داستان و بازنویسی است تا اخر ببینید:
مثل نویسی فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه پایه دهم
معنی و مفهوم این ضرب المثل
۱- هیچگاه از ظاهر افراد نمیتوان کسی را قضاوت کرد.
۲- زمانی از این ضرب المثل استفاده می شود که کسی جثه و اندام کوچک داشته و در عوض بسیار زبر و زرنگ و باهوش باشد.
متن :
مقدمه:
ظاهر و جثه ی هر کس هیچ ربطی به درون او ندارد. درست مانند فلفلی که تا آن را نچشی پی به تندی آن نمی بری هر چند که ریز و کوچک باشد.
تنه انشاء:
هندوانه را دیده اید که تا آن را نشکانید پی به درون آن نخواهید برد. شاید بزرگ و قیافه ایی غلط انداز داشته باشد اما با اولین قاچ متوجه ی سفیدی رنگ آن و بدمزگی آن خواهید شد یا برخلاف آن هندوانه ایی کوچک را که اشکال ناموزونی دارد را در ذهن به بی مزگی و سفیدی تجسم کنید
اما خلاف آن ثابت شود. درست مثل بعضی افرادی که در جهان ما و در همین کره ی خاکی زندگی می کنند که در نگاه اول دارای چشمانی ریز با قدی نسبتا کوتاه باشند اما با اولین برخورد و گفتگو با آن متوجه خواهید شد دارای بار علم زیاد و یا دانشمندی بزرگ است.
ظاهر هیچکس نشان دهنده ی باطن او نیست و با تصورات از پیش تعیین شده تنها دامنه ی دید خود را کوچک تر خواهید کرد در حالی که با در نظر گرفتن تمام جوانب می توان خود را برای هر گونه حادثه ایی آماده نمود. چه کسی در انتظار آن است که فلفلی کوچک، زبان را به آتش کشاند و اشک از چشم جاری سازد؟! خود ما برای خوردن فلفل، کوچک ترین آن را انتخاب خواهیم کرد
زیرا فکر می کنیم شیرین تر است یا کمتر می سوزاند در حالی که بنابر فیزیولوژیست فلفل، آن گیاهی که کمتر آب دریافت کرده باشد کوچک تر است و تندتر خواهد بود. بنابراین تصورات غلط را کنار گذاشته و از قضاوت بیجا و خودسرانه دوری کنید تا درهای رو به پیشرفت بیشتری به رویتان باز شود.
نتیجه گیری:
بعضی ها دارای ظاهر خوبی و غلط اندازی هستند که در نگاه اول در ذهن برای خود از او تصوراتی شیرین را می سازیم در حالی که از باطن آن بی خبر هستیم و ممکن است پشت آن نقاب، تصوری تند و تیز وجود داشته باشد. آنجاست که می گویند. فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه.
انشا ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
امروز برای دانش آموزان عزیز می خواهیم انشا درباره در مورد ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه را در این پست برای آنها قرار بدهیم ضرب المثل نویسی و نوشتن ضرب المثل به صورت ساده می باشد و به زبان ساده امروزی بازگردانی می شود به زودی مطالب کاملی را راجع به این موضوع قرار خواهیم داد این پست موقتی می باشد و تکمیل خواهد شد پس از چند روز به این پشت سر بزنید.
انشایی درباره فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
مقدمه
در دنیای امروز با وجود پیشرفت چشم گیر تکنولوژی و به فراموشی سپردن سبک زندگی گذشته همچنان استفاده از ضرب المثل ها برای مردم لذت بخش است و به ندرت ضرب المثلی از یاد رفته است. یکی از ضرب المثل های پرکاربرد فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه ریزه می باشد
بدنه
اگر بخواهیم خود جمله را معنا کنیم به این صورت که فلفل بااینکه بسیار ریز است اما بسیار تند و آتشین است. این ضرب المثل حکایت از این دارد که خداوند بزرگ همه موجودات زنده را و حتی جهان هستی را بر پایه نظم و دقت و عدالت استوار ساخته و همه موجودات از کوچک ترین ذره تا بزرگترین وظیفه خاصی را بر عهده دارند و بدین معنی که ممکن است یک موجود بسیار کوچک کاری انجام دهد که موجودات بزرگ ترو قوی تر قادر به انجام آن نیستند اگر بخواهیم این ضرب المثل را درمورد انسان ها و زندگی روزمره به کار ببریم باید توجه داشته باشیم که ما نباید هیچ انسانی را کوچک و ضعیف بشماریم چون ممکن است همان انسان به ظاهر کوچک توانایی هایی داشته باشد که ما نداریم یا اگر بخواهیم درمورد موجوداتی غیر از انسان این ضرب المثل را به کار ببریم میتوانیم از کوچک ترین ذره یعنی اتم نام ببریم که یکگرم اتم درصورت آزاد شدن انرژی اش قادراست جسمی به جرم یک تن را تا ارتفاع یککیلومتر بالا ببرد
امیدوارم توانسته باشم حق مطلب را ادا کنم
نتیجه گیری
ازاین متن نتیجه میگیریم که هر موجودی بهر کاری ساخته شده و برای هدفی پا به جهان گذاشته و به سوی مقصدی حکیمانه در حرکت است و توانایی موجودات ارتباطی به جثهٔ آنها ندارد
گسترش ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه با طرح کردن یک داستان
روزی روزگاری در مزرعه ای پر از صیفی جات گاو مغروری زندگی می کرد. هر روز این گاو با راه رفتن روی صیفی جات باعث خرد شدن و از بین رفتن آنها می شد، تا اینکه روزی صیفی جات مزرعه از دست گاو به تنگ آمدند و تصمیم گرفتند راه حلی برای فراری دادن گاو پیدا کنند. هندوانه، کدوتنبل، کلم، بادمجان و فلفل داوطلب مبارزه با گاو شدند و پنج تایی منتظر ماندند تا گاو به مزرعه بیاید؛ وقتی گاو رسید، همگی با هم به سمت گاو حمله ور شدند؛ هندوانه که جثه بزرگ و سنگینی داشت اول از همه مبارزه با گاو را شروع کرد.
هندوانه با سرعت روی سر گاو پرید تا او را فراری بدهد اما گاو ناقلا با شاخ های خود هندوانه را سوراخ سوراخ کرد و شروع کرد به خوردن هندوانه …
کدو تنبل از فرصت استفاده کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو با پای عقبش ضربه محکمی به آن زد و دانه های کدو پخش زمین شد …
بعد کلم به سمت گاو حمله ور شد و گاو با ضربه ای او را پرپر کرد …
با دیدن این حوادث بادمجان از ترس به خود لرزید، قصد داشت فرار کند ولی گاو او را زیر پای خود لِه کرد …
فلفل کوچولوی قرمز که تنها مانده بود رو به گاو کرد و گفت: ای گاو ترسو بیا با هم مبارزه کنیم
گاو خندید و با تمسخر گفت: ای فلفل کوچک تو با جثه کوچک و نحیفت میخواهی با من مبارزه کنی!؟ هاهاها
فلفل خنده ای کرد و گفت: تو با هیکل بزرگت، عُرضه ای نداری …
گاو به سمت فلفل حمله ور شد و هی شاخ زد ولی چون فلفل کوچک بود، هیچ صدمه ای نخورد تا اینکه گاو خسته شد و تصمیم گرفت فلفل را زنده، زنده بخورد؛ یکدفعه گاو فلفل را بلعید و بعد از چند لحظه رنگش قرمز شد و فریاد می زد سوختم سوختم و هر چه خورده بود بالا آورد و فلفل از دهان گاو بیرون افتاد گفت: فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه…
گاو هم ترسید وپا به فرار گذاشت و برای همیشه پا به مزرعه نگذاشت.
داستان
موشی به نام فلفلی در دشت برای خودش لانه ای درست کرد و خیالش راحت بود که زمستان را به خوبی سپری می کند .
یک روز گاوی برای علف خوردن به دشت آمد و روی لانه آقا موشه نشست و مشغول استراحت شد .
موش آمد و از آقای گاو خواهش کرد که از روی لانه اش بلند شود تا خراب نشود . ولی گاو هیچ توجهی به موش نکرد و گفت : ” تو نیم وجبی به من دستور می دهی که از اینجا بلند شوم . می دانی من کی هستم؟ می دانی من چقدر قوی و پر زورم؟ حالا برو پی کارت و بگذار استراحت کنم . “
موش دوباره خواهش و التماس کرد ولی فایده ای نداشت و گوش آقا گاوه به این حرف ها بدهکار نبود . موش پیش خودش فکر کرد حالا که با خواهش کردن مشکلش حل نشده باید کار دیگری بکند .
بعد یک دفعه روی آقا گاوه پرید . گاو از خواب بیدار شد و خودش را تکان داد . موش روی گوش گاو پرید و یک گاز محکم از گوش او گرفت . گاو از جایش بلند شد و شروع به تکان دادن سرش کرد . ولی موش روی زمین پرید و در یک سوراخ پنهان شد و گاو نتوانست کاری کند.
وقتی گاو دوباره خوابش برد، موش دم گاو را گاز گرفت و روی درخت پرید . گاو از درد بیدار شد . خیلی عصبانی بود، سعی کرد که بالا بپرد و موش را بگیرد تا ادبش کند ولی دستش به او نمی رسید .
موش گفت : ” اگه بازهم روی لانه من بخوابی، گازت می گیرم . “
گاو دید چاره ای ندارد جز اینکه از آنجا برود و جای دیگری بخوابد. پس پیش خودش گفت: ” فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه . با این قد و قواره فسقلی اش چه جوری حریف من شد .
داستان دوم درباره فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه :
در زمان های دور ، پادشاهی بر سرزمینی حکومت میکرد.
این پادشاه به شدت به فلفل علاقه مند بود و همراه تمام وعده های غذایش فلفل میبود.
پادشاه عاشق فلفل شیرین بود و دستور داده بود که تمام سرزمین که تحت قلمرو خودش است را فلفل کاشت کنند.
فصل زمستان امده بود و فلفل ها دیگه ته کشیده بودند چون نوکرانش خیلی کم فلفل کاشت کرده بودند.
فلفل نبود و مجبور شدن از کشورهای همسایه برای پادشاه فلفل وارد کنند.
فلفل ها برخلاف فلفلهای دیگر، به شدت تند بود.
یک روز پادشاه بسیار عصبانی شد و آشپز که برایش غذا آورده بود برایش فلفل آورده بود.
آشپز خواست حرفی بزند اما پادشاه چون عصبانی بود اجازه حرف زدن به هیچکسی را نمیداد.
آشپز گفت عالیجناب موضوعی خدمتتان عرض کنم. پادشاه گفت کسی حق حرف زدن ندارد.
آشپز طبق معمول اول چند تا فلفل خورد ، هنوز مزه ی فلفل به دهانش خوب مزه نکرده بود
که صدایش بلند شد و دستور داد آشپز را اعدام کنند.
آشپز گفت عالیجناب من گفتم بگذار موضوعی برایتان بگویم شما نگذاشتید.
پادشاه گفت چه میخواستی بگویی ؟
آشپز گفت خواستم بگویم که : فلفل درست است که کوچک است اما بسیار بسیار تند است که شما اجازه ندادین.
پادشاه با خودش گفت : فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه.
پادشاه که عصبانی بودن خودش را باعث و بانی این ماجرا میدانست آشپز را بخشید.
نتیجه گیری : هیچوقت دیگران را از روی ظاهر قضاوت نکن.