معنی درس دوازدهم فارسی یازدهم تجربی ، معنی درس دوازدهم فارسی یازدهم تجربی کاوه دادخواه ، معنی درس 12 فارسی یازدهم تجربی ریاضی انسانی ، فارسی 2 درس دوازدهم
معنی کلمات و واژه های درس 12 دوازدهم فارسی یازدهم
معنی لغات و کلمه های مهم و سخت شعر و متن درس کاوه دادخواه دوازدهم کتاب ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:
اساطیر: ج اسطوره؛ افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم
باستان: گذشته، دیرین
نظیر: مانند
درفش: پرچم، بیرق
برافراشت: بلند کرد
معرّب: عربی شده
مظهر: نماد
دیوزاد: دیوزاده
مایه: موجب
خوالی: غذا
خوالیگر: خورشگر، آشپز
چالاک: چابک، زبر و زرنگ
خورش: غذا
پروردن: پرورش دادن
فرزانه: دانا، پردانش
علاج: درمان
تسکین: آرام کردن
پرداختن: مشغول شدن
کهتر: کوچک تر
مهتر: بزرگ تر
مهترزاده: بزرگزاده
دیوان: بارگاه
خورشگر: آشپز
تجسّم: مجسم کردن
منش: خوی، سرشت
خبیث: پلید
بیداد: ستم
بیداد پیشه: ستمگر
ایمن: ممال امان
برانگیخت: تحریک کرد
معنی واژگان درس دوازدهم فارسی یازدهم
چو: هنگامی که
شهریار: شاه
انجمن شدن: گرد آمدن، انبوه شدن
نهان: پنهان
کردار: عمل، رفتار
فرزانه: دانشمند، دانا
هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت
خوار: پست و بی ارزش
جادو: جادوگر
جادوی: جادوگری
گزند: آسیب
برآمد: گذشت
دراز: طولانی
فش: مانند
بُد: بود
گشودن: باز کردن
مهتر: بزرگتر، رئیس
بخواست: فراخواند
موبد: روحانی زردشتی
با گهر: نژاده، اصیل
بخرد: خردمند
نهان: پنهان
بخرد: خردمند
گو: پهلوان، دلیر و شجاع
سترگ: بزرگ
محضر: استشهادنامه
سپهبد: فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک
نکشت: نکاشت
بیم: ترس
راستان: راستگویان
همداستان: موافق، همرای
گواهی: شهادت
برنا: بالغ، جوان
یکایک: ناگهان
درگاه: بارگاه
خروشیدن: فریاد
دادخواه: شاکی، حق جو
برآمد: بلند شد
بر: کنار
نامدار: سرشناس
دژم: خشمگین
به روی دژم: خشمگینانه
برگوی: بگو
خروشید: فریاد زد
شاها: ای شاه
بی زیان: بی آزار
گر: یا
اژدهاپیکر: در شکل و هیئت اژدها
پیکر: هیکل
داوری: قضاوت
بهر: نصیب، بهره
کشور: اقلیم
بنگرید: نگاه کرد
شگفت آمدش: تعجب کرد
کان: که آن
بازدادن: پس دادن
مرجع او: کاوه
بدو: به او
اندر: در
گوا: شاهد
سبک: سریع
کای: که ای
پایمرد: دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد
پایمردی: خواهشگری، میانجی گری، شفاعت
دیو: ضحاک بدکردار
گیهان: کیهان، جهان، گیتی
خدیو: شاه
گیهان خدیو: خدای جهان
دوزخ: جهنّم
جستن: پریدن
دریدن: پاره کردن
سپَردن: طی کردن
درگاه: بارگاه
انجمن گشت: جمع شد
بازارگاه: چهارسو، جای خرید و فروش، بازار
برخروشید: بانگ زد
فریاد: کمک
فریاد خواندن: فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن
سراسر: همه
خواند نخست: طلب کرد
داد: حق و عدالت
پشت: ضد
پشت پا: روی پا، سینۀ پا
زخم: ضربه
درای: پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است
برخاست: بلند شد
خروشان: با بانگ و فریاد
پرستیدن: پرستاری کردن، خدمت کردن
نامدار: سرشناس
خروشان: فریاد زنان
بند: فریب و افسون
پوییدن: دویدن، حرکت کردن
آهرمن: اهریمن (اهریمن یعنی خرد خبیث و پلید)
جهان آفرین: آفریدگار
به دل: در دل
گرد: پهلوان
پیش اندرون: در پیش، پیشاپیش
انجمن شد: گرد آمد
خرد: اندک
کافریدون: که فریدون
اندر: در
راست: مستقیم
سالار: سردار
سالار نو: امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است
غو: فریاد، بانگ و خروش
گیتی: جهان
منزل: جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه
بام: پشت بام
کش: که او
اندرون: درون
برنا: بالغ، جوان
شدند: رفتند
نیرنگ: فریب
چاره جوی: تدبیرگر
پی: پا
به کردار: مانند
گرزه: چماق
گرزهٔ گاوسر: گرزی که سر آن به شکل سر گاو بود
دست برد: به کار برد
ترگ: کلاهخود
خرد: ریز، ریزه
نوند: اسب تیزرو
بند کردش: به زنجیر کشیدش
معنی شعر درس 12 فارسی یازدهم
۱- چو ضحّاک شد بر جهان شهریار / بر او سالیان انجمن شد هزار
معنی: وقتی ضحّاک بر تخت پادشاهی ایران نشست، سالیان درازی (هزار سال) حکومت کرد.
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / شهریار: شاه / انجمن شدن: گرد آمدن، انبوه شدن
قلمرو ادبی: بر او سالیان انجمن شد هزار: کنایه از اینکه هزار سال فرمانروایی کرد
۲- نهان گشت کردار فرزانگان / پراگنده شد نام دیوانگان
معنی: روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوخو نام آور شدند (جهان به کام بدکنشان شد).
قلمرو زبانی: نهان: پنهان / کردار: رفتار / فرزانه: دانشمند، دانا
قلمرو ادبی: فرزانه، دیوانه: تضاد
نام دیوانگان پراگنده شد: کنایه از نامدار شدن، به قدرت و اعتبار رسیدن
۳- هنر خوار شد، جادوی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند
معنی: هنر و فضیلتهای اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیبهای اجتماعی همه جا را فراگرفت.
قلمرو زبانی: هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت
خوار: پست و بی ارزش
جادو: جادوگر
جادوی: جادوگری
گزند: آسیب
قلمرو ادبی: خوار، ارجمند: تضاد
هنر، جادوی: تضاد
نهان، آشکارا: تضاد
۴- برآمد برین روزگار دراز / کشید اژدهافش به تنگی فراز
معنی: روزگار زیادی به این منوال گذشت و این وضعیّت، ضحّاکِ چون اژدها را، خوار و بی ارزش کرد و او را دچار سختی کرد.
قلمرو زبانی: برآمد: گذشت
دراز: طولانی
دراز، فراز: شبه جناس
فش: مانند
قلمرو ادبی: اژدهافش: مانند اژدها، تشبیه، منظور ضحاک
فش: ادات تشبیه
۵- چنان بُد که ضحّاک را روز و شب / به نام فریدون گشادی دو لب…
معنی: اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.
قلمرو زبانی: بُد: بود (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / «را»: نقش نمای اضافه؛ نشانه اضافه گسسته؛ دو لب ضحّاک / گشودن: باز شدن (بن ماضی: گشود، بن مضارع: گشا)؛ گشادی: ماضی استمراری «می گشود» (گشودن در این بیت فعل ناگذر است.) / قلمرو ادبی: روز و شب: تضاد، کنایه از همیشه / دو لب گشودن: کنایه از سخن گفتن
۶- ز هر کشوری مهتران را بخواست / که در پادشاهی کُند پشت راست
معنی: ضحّاک از تمام مناطق، بزرگان را دعوت کرد که جایگاه خود را در پادشاهی تثبیت کند.
قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس
قلمرو ادبی: در پادشاهی پشت راست کردن: کنایه از اینکه پادشاهی اش استوار و نیرومند گردد/ بخواست، راست: شبه جناس
۷- از آن پس، چنین گفت با موبدان / که ای پرهنر با گهر بخردان
معنی: ضحاک سپس این گونه با روحانیان سخن گفت که: ای انسانهای شایسته و با اصل و نسب و دانا (بيت با بيت بعد موقوف المعانی است.)
قلمرو زبانی: موبد: روحانی زردشتی
هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت
با گهر: نژاده
بخرد: خردمند
قلمرو ادبی: موبد: مجازا دانشمند، دانا
موقوف المعانی
۸- مرا در نهانی یکی دشمنست / که بر بخردان این سخن، روشن ست
معنی: من دشمن پنهانی دارم و این موضوع برای شما انسان های دانا، واضح و آشکار است.
قلمرو زبانی: نهان: پنهان
بخرد: خردمند
را: نشانه دارندگی و مالکیت
قلمرو ادبی: واج آرایی: «ن»
۹- یکی محضر اکنون بباید نوشت / که جز تخم نیکی، سپهبد نکشت
معنی: اکنون باید استشهادنامه ای نوشته شود، مبنی بر اینکه فرمانده (ضحاک) غیر از نیکی و خوبی کاری انجام نداده است.
قلمرو زبانی: محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود.
سپهبد: فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک
نکشت: نکاشت (بن ماضی: کشت، کاشت؛ بن مضارع: کار)
قلمرو ادبی: تخم نیکی: اضافه تشبیهی
نوشت، نکشت: شبه جناس
۱۰- ز بیمِ سپهبد همه راستان / بر آن کار گشتند همداستان
معنی: از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند.
قلمرو زبانی: بیم: ترس
سپهبد: فرمانده سپاه؛ منظور ضحاک
راستان: راستگویان
همداستان: موافق، همرای
۱۱- بدان محضر اژدها ناگزیر / گواهی نوشتند بُرنا و پیر
معنی: به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.
قلمرو زبانی: گواهی: شهادت
برنا: بالغ، جوان
قلمرو ادبی: اژدها: استعاره از ضحاک
برنا، پیر: تضاد
۱۲- هم آنگه یَکایَک ز درگاهِ شاه / برآمد خروشیدنِ دادخواه
معنی: همان زمان، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد شاکی بلند شد.
قلمرو زبانی: یکایک: ناگهان
درگاه: بارگاه
شاه: منظور ضحاک
خروشیدن: فریاد
دادخواه: شاکی، حق جو
برآمد: بلند شد
۱۳- ستم دیده را پیش او خواندند / برِ نامدارانش بنشاندند
معنی: کاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند.
قلمرو زبانی: ستم دیده: کاوه / مرجع او: ضحاک / بر: کنار/ نامدار: سرشناس
قلمرو ادبی: واج آرایی «ن»
۱۴- بدو گفت مهتر به روی دژم / که برگوی تا از که دیدی ستم؟
معنی: ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟»
قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس، منظور ضحاک
دژم: خشمگین
به روی دژم: خشمگینانه
برگوی: بگو
۱۵- خروشید و زد دست بر سر ز شاه / که شاها منم کاوۀ دادخواه!
معنی: (کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوه دادخواهم.»
قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد
شاها: ای شاه
دادخواه: شاکی، حق جو
قلمرو ادبی: دست، سر: تناسب
دست بر سر زدن: کنایه از بیان حالت اندوه و افسوس.
۱۶- یکی بی زیان مردِ آهنگرم / ز شاه، آتش آید همی بر سرم
معنی: آهنگری بیآزارم؛ امّا شاه ظلم و ستم بسیاری به من کرده است.
قلمرو زبانی: بی زیان: بی آزار
یکی بی زیان مرد آهنگرم: سه ترکیب وصفی: یک مرِد بی زیانِ آهنگرم
قلمرو ادبی: آتش: استعاره از گرفتاری و رنج
آتش بر سرم همی آید: کنایه از اینکه از شاه بلا و ستم دیده ام
۱۷- تو شاهی و گر اژدها پیکری / بباید بدین داستان داوری
معنی: تو پادشاه هستی یا اژدهاپیکر هستی؟ به هر روی باید دربارۀ سرگذشت من قضاوت کنی…
قلمرو زبانی: گر: یا
اژدهاپیکر: در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها
پیکر: هیکل
داوری: قضاوت
۱۸- اگر هفت کشور به شاهی تو راست / چرا رنج و سختی همه بهر ماست
معنی: اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا نصیبِ ما از پادشاهی تو، فقط رنج و سختی است؟
قلمرو زبانی: را: نشانه مالکیت و دارندگی
بهر: نصیب، بهره
کشور: اقلیم
قلمرو ادبی: راست، ماست: جناس
۱۹- شماریت با من بباید گرفت / بدان تا جهان ماند اندر شگفت
معنی: تو باید به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند..
قلمرو ادبی: مجاز: «جهان» مجاز از مردم جهان
واج آرایی: «ن»
کلمات قافیه: گرفت، شگفت
۲۰- مگر کز شمار تو آید پدید / که نوبت ز گیتی به من چون رسید
معنی: شاید با حساب و کتاب تو مشخص شود که چطور از میان مردم دنیا بار دیگر نوبت من رسیده است.
قلمرو ادبی: موقوف المعانی
مجاز: «گیتی» مجاز از مردم جهان
کلمات قافیه: پدید، رسید.
۲۱- که مارانت را مغز فرزند من / همی داد باید ز هر انجمن
معنی: که از میان گروه های مختلف انسان ها، باید مغز فرزندان من را خوراک مارها بکنی.
قلمرو ادبی: شیوه بلاغی دارد
واج آرایی: «م»
کلمات قافیه: من، انجمن.
۲۲- سپهبد به گفتار او بنگريد / شگفت آمدش كان سخن ها شنید
معنی: ضحاک به سخنان او توجه کرد و از شنیدن آن سخنان تعجب کرد.
قلمرو ادبی: حس آمیزی: «به گفتار او بنگرید»
تناسب: «گفتار، سخن، شنید»
کلمات قافیه: بنگرید، شنید.
۲۳- بدو باز دادند فرزندِ اوی / به خوبي بجُستند پیوند اوی
معنی: فرزندش را پس دادند و با مهربانی از او دلجویی کردند (با مهربانی تلاش کردند که او را با ضحاک همراه کنند).
قلمرو ادبی: واج آرایی: «د»، «ب»
کنایه: «پیوند کسی را جستن» کنایه از جلب کردن نظر
کلمات قافیه: فرزند، پیوند.
ردیف: او.
۲۴- بفرمود پس كاوه را پادشا / كه باشد بدان محضر اندر گوا
معنی: سپس، ضحاک از کاوه خواست که آن استشهادنامه را امضا کند.
قلمرو ادبی: دو حرف اضافه برای یک متمم: بر آن محضر اندر
مراعات نظیر: «محضر و گوا»
کلمات قافیه: پادشاه، گوا.
۲۵- چو برخواند كاوه، همه محضرش / سَبُک، سوي پیران آن كشورش
معنی: هنگامی كه كاوه، استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان كشور كرد و
۲۶- خروشید كاي پايمردانِ ديو / بُريده دل از ترسِ گِیهان خَديو
معنی: فریاد برآورد که: ای حامیان ضحاک دیوسیرت که از خدای جهان نمی ترسید…
۲۷- همه سوي دوزخ نهاديد روی / سپُرديد دل ها به گفتارِ اوي
معنی: هنگامی که کاوه از دربار شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او گرد آمدند.
قلمرو ادبی بیت ۲۵ و ۲۶ و ۲۷: «دیو» استعاره از ضحاک
کنایه: «دل بریدن» کنایه از توجه نکردن و باور نداشتن
کنایه: «روی نهادن» کنایه از ميل کردن، رفتن به سویِ
کنایه: «دل سپردن» کنایه از قبول کردن
جناس ناهمسان: «دیو و خدیو»، «روی و اوی»
مراعات نظیر: «روی و دل»
۲۸- نباشم بدين مَحضَر اندر گُوا / نه هرگز برانديشم از پادشا
معنی: من این استشهادنامه را امضا نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم.
قلمرو ادبی: دو حرف اضافه برای یک متمم: «بدین محضر اندر»
مراعات نظیر: «محضر و گوا»
کلمات قافیه: گوا، پادشا.
۲۹- خروشید و برجَست لرزان ز / جاي بدرّيد و بِسپَرد مَحضَر به پاي
معنی: کاوه با فریاد و در حالی که از خشم می لرزید، از جای خود بلند شد و استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.
قلمرو ادبی: بیت شیوه بلاغی دارد
جناس ناهمسان: «پای، جای»
کلمات قافیه: جای، پای.
۳۰- چو كاوه برون شد ز درگاه شاه / بر او انجمن گشت بازارگاه
معنی: هنگامي كه كاوه از دربارِ شاه بيرون آمد، مردم بازار دور او جمع شدند.
قلمرو ادبی: مجاز: «بازارگاه» مجاز از بازاریان
مردم. کنایه: «انجمن گشتن» کنایه از جمع شدن
کلمات قافیه: شاه، بازارگاه.
۳۱- همي برخروشید و فرياد خواند / جهان را سراسر، سوي داد خواند
معنی: می خروشید و فریاد می زد و مردم را به عدل دعوت می کرد.
قلمرو ادبی: مجاز: «جهان» مجاز از مردم جهان
واج آرایی: «س»، «د»
جناس همسان: «خواند و خواند»
کلمات قافیه: فرياد، داد.
۳۲- از آن چرم، كاهنگران پُشتِ پاي / بِپوشند هنگامِ زخمِ دراي
معنی: آن (پیش بندِ) چرمی که آهنگرها، هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند.
۳۳- همان، كاوه آن بر سر نیزه كرد / همان گَه ز بازار برخاست گَرد
معنی: كاوه همان را بر سرِ نيزه آویخت، همان لحظه ازدحام و شلوغي، بازار را فرا گرفت و مردم تجمّع كردند.
قلمرو ادبی بیت ۳۲ و ۳۳: مراعات نظیر: «چرم، آهنگر، درای».
جناس ناهمسان: «کرد و گرد».
جناس ناهمسان: «بر، سر».
کنایه: «گرد برخاستن» کنایه از بر پا شدن شور و غوغا.
کلمات قافیه: پای، درای – کرد، گرد.
۳۴- خروشان همي رفت نیزه به دست / كه اي نامدارانِ يزدان پرست
معنی: كاوه در حالی که نيزه به دست داشت، فرياد مي كرد: كه اي بزرگان خداپرست.
۳۵- كسي كاو هواي فريدون كند / دل از بند ضحّاک بیرون كند
معنی: كاوه در حالی که نيزه به دست داشت، فرياد مي كرد: كه اي بزرگان خداپرست.
قلمرو ادبی بیت ۳۴ و ۳۵: «فریدون» نماد دادگری و نیکی.
نماد: «ضحاک» نماد اهریمن و بیداد.
کنایه: «سر از بند بیرون کردن» کنایه از نافرمانی و سرپیچی کردن.
کنایه: «هوای کسی کردن»
کنایه از خواهان کسی بودن.
۳۶- بپویید کاین مهتر آهرمن است / جهان آفرین را به دل، دشمن است…
معنی: جنبشی راه بیندازید (حرکت کنید)؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و در دلش دشمن خداست.
قلمرو زبانی: پوییدن: دویدن، حرکت کردن
مهتر: بزرگتر، رئیس
آهرمن: اهریمن – اهریمن یعنی خرد خبیث و پلید.)
جهان آفرین: آفریدگار
«را» در «جهان آفرین را»: اضافه گسسته (دشمن جهان آفرین)
به دل: در دل
قلمرو ادبی: پوییدن: کنایه از اعراض کردن
است: ردیف
واج آرایی «ن»
۳۷- همی رفت پیش اندرون مرد گرد / جهانی بر او انجمن شد، نه خُرد
معنی: مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش می رفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.
قلمرو زبانی: گرد: پهلوان
پیش اندرون: در پیش، پیشاپیش
انجمن شد: گرد آمد
خرد: اندک
قلمرو ادبی: جهان: مجاز از مردم جهان
گرد، خرد: جناس
۳۸- بدانست خود کافریدون کجاست / سر اندر کشید و همی رفت راست
معنی: کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛ برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت.
قلمرو زبانی: کافریدون: که فریدون
اندر: در
راست: مستقیم
قلمرو ادبی: سر اندر کشیدن: کنایه از متمایل شدن
کلمات قافیه: کجاست، راست.
۳۹- بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش آنجا و برخاست غَو
معنی: کاوه به پیشگاهِ پادشاه نوآیین، فریدون آمد، مردم، او را در پناهگاهش دیدند و با دیدنِ او فریادِ (شادمانی) شان بلند شد.
قلمرو زبانی: سالار: سردار
سالار نو: امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است
مرجع «ش»: فریدون
غو: فریاد، بانگ و خروش، غریو
قلمرو ادبی: واج آرایی «د»
نقش ضمیر متصل: «ش» در بدیدنش «مفعول».
کنایه: «سالار نو» کنایه از فریدون.
جناس ناهمسان: «نو و غو».
کلمات قافیه: نو، غو.
۴۰- فریدون چو گیتی برآن گونه دید / جهان پیش ضحّاک وارونه دید
معنی: فریدون وقتی جهان را به آن گونه دید و دریافت که همه مردم از ضحاک برگشته اند، یقین کرد که دیگر جهان به کام ضحّاک نیست.
قلمرو زبانی: گیتی: جهان
چو: چون، هنگامی که
قلمرو ادبی: جهان را وارونه دید: کنایه از به کام نبودن
مصراع دوم، کنایه از اینکه فهمید، ضحاک نابود می شود.
جناس همسان: «دید، دید».
کلمات قافیه: گونه، وارونه.
۴۱- همی رفت منزل به منزل چو باد / سری پر ز کینه، دلی پر ز داد…
معنی: فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد، در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.
قلمرو زبانی: منزل: جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه
چو: مانند
داد: حق و عدالت
قلمرو ادبی: چو باد: تشبیه
سر، دل: تناسب
باد، داد: جناس ناهمسان
مراعات نظیر: «سر و دل»
سر: مجاز از قصد و اندیشه
کلمات قافیه: باد، داد.
واژه آرایی: «پر ز»
در مصراع دوم فعل به قرینۀ معنایی حذف شده است.
۴۲- به شهر اندرون هر که بُرنا بدند / چه پیران که در جنگ، دانا بدند
معنی: هر کس در شهر جوان بود، یا از پیرانِ جنگ آزموده بود،
قلمرو زبانی: اندرون: درون
به شهر اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم
که: کس
برنا: بالغ، جوان
قلمرو ادبی: برنا، پیر: تضاد
برنا، دانا: جناس
موقوف المعانی
۴۳- سوی لشکر آفریدون شدند / ز نیرنگ ضحّاک بیرون شدند
معنی: به لشکر فریدون پیوستند و از دام و فریب ضحّاک رستند.
قلمرو زبانی: شدند: رفتند
نیرنگ: فریب
قلمرو ادبی: از نیرنگ بیرون رفتن: کنایه از فریب نخوردن
واج آرایی «ن»
فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاری اش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز زمان مرگش فرانرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همان جا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و درغاری بُنش ناپدید بود، سرنگون آویخت.
قلمرو زبانی: ترگ: کلاهخود
خُرد: ریز، ریزه
سروش: فرشتۀ پیام آور، فرشته
خجسته: فرخنده، مبارک
میان: کمرگاه
بند: ریسمان
بُن: ته
آویخت: آویزان کرد (بن ماضی: آویخت؛ بن مضارع: آویز)
قلمرو ادبی: گرز گاوسر: تشبیه