داستان چنار و کدوبن به زبان ساده ، ساده نویسی قصه ی شعر چنار و کدوبن ، روایت قصه شعر چنار و کدوبن به نثر ساده به همراه پیام داستان ، قصه ی شعر چنار و کدوبن را به نثر ساده بنویسید ، روایت قصه شعر چنار و کدوبن به نثر ساده برای کودکان
قصه ی شعر چنار و کدوبن به نثر ساده بنویسید
خلاصه شعر چنار و کدوبن به زبان ساده از نگارش فارسی پنجم درس پنجم صفحه 30
پیام شعر چنار و کدوبن پیام از ناصر خسرو را به نثر ساده :
در جنگی یک بوته کدو جدید در کنار یک درخت چنار بسیار قدیمی که از سال های دور در این جنگل زندگی می کرد شروع به روییدن کرد. پس از گذشت بیست روز بوته کدو رشد بسیار زیادی کرده بود، به طوری که کاملا دور درخت پیچیده بود و حتی می توانست آخرین برگ درخت چنار را نیز حس کند.
بوته کدو که دیده بود چقدر رشد کرده است مغرور شد و نگاهی به چنار کرد و از او پرسید : «تو چند ساله هستی؟» و سپس چنار جواب داد که : «بیشتر از دویست سال سن دارم». در همین هنگام کدو شروع به خندیدن کرد و با هم لحن مسخره آمیزش گفت من فقط در عرض بیست روز از تو بلندتر شدم تو خیلی تنبل هستی.
درخت چنار پس از شنیدن صحبت های کدو به او گفت : «ای کدو امروز روز درستی برای اثبات این که چه کسی برتر است نیست، کمی صبر داشته باش تا پاییز فرا برسد و اون موقع که باد پاییزی بر من و تو بوزد آنگاه معلوم خواهد شد که کدام یک از ما بهتر هستیم».
گذشت و گذشت تا اینکه فصل پاییز رسید و بادهای بسیار سهمگین و طوفانی شروع به وزیدن کردند. در همین زمان باد کدو را از جایش کند و با خودش برد و کدو هر چقدر که تلاش می کرد که به درخت چنار بچسبد و با باد همراه نشود نمی توانست موفق شود و در نهایت باد او را با خود برد و درخت چنار به دلیل استقامت بالا در جای خودش ماند.