پی دی اف معنی درس رستم و اشکبوس ، خلاصه داستان رستم و اشکبوس به زبان ساده ، متن شعر رستم و اشکبوس فارسی دهم ، معنی کلمات شعر رستم و اشکبوس
معنی شعر رستم و اشکبوس فارسی دهم
معنی درس یازدهم فارسی دهم فنی رستم و اشکبوس
درس یازدهم صفحه 95 کتاب فارسی (1) سال تحصیلی: 1402-1403
خروش سواران و اسپان ز دشت ز بهرام و کیوان همی برگذشت
دلبری كجا نام او اشكبوس همی بر خروشيد بر سان كوس
كجا : كه
بر خروشيد : فریاد كشيد
کوس : طبل بزرگ
اشكبوس : مشبّه
برسان : مثل ، مانند ، ادات تشبيه
كوس : مشبّهٌ به
وجه شبه : برخروشيدن
معنی : پهلوانی كه نام او اشكبوس بود مثل طبل خروشيد و فرياد زد .
بيامد كه جويد ز ايران نبرد سر هم نبرد اندر آرد به گرد
نبرد : حريف
گرد : خاک
ايران : مجازاً لشكر ايران
سر هم نبرد به گرد آوردن : كنايه از شكست دادن ، معادل پوزه ی کسی را به خاک مالیدن
معنی : آمد كه از بين لشكريان ايران حريفی پيدا كند و با حريف خود بجنگد و او را شكست دهد .
بشد تيز رهّام با خود و گبر همی گرد رزم اندر آور به ابر
بشد : رفت
تيز : تند
خود : گلاه جنگ
گبر : زره ، خفتان ، جوشن
رزم : جنگ
مصراع دوم بيت اغراق دارد
ابر و گبر : جناس ناقص اختلافی
خود ، گبر ، رزم : مراعات نظیر
معنی : رهّام با كلاه خود و لباس جنگ ( مسلّح ) خيلی سريع به ميدان جنگ آمده بود و سرعت او سبب شده بود كه گرد و خاک به آسمان رود .
برآويخت رهّام با اشكبوس برآمد ز هر دو سپه بوق و كوس
برآويخت : جنگ كرد ، گلاویز شد
بوق و كوس برای ايجاد هيجان به صدا درآمد
معنی : رهّام با اشكبوس گلاويز شد و هر دو سپاه برای ايجاد هيجان در جنگ ، بوق و كوس نواختند .
به گرز گران دست برد اشكبوس زمين آهنين شد سپهر آبنوس
گرز : وسيلهای جنگی
گران : سنگين
آبنوس : درختی است مخصوص نواحی معتدل ( هند و ماداگاسکار و جزیره ی موریس ) که چوب آن سنگین و سخت و گرانبها است .
زمين و سپهر : تضاد و تناسب یا مراعات نظیر
سپهر آبنوس : كنايه از بلندشدن گرد و خاک
اغراق در بیان عظمت گرز اشکبوس است .
معنی : اشكبوس با گرز محکم و سنگين خود جنگ را آغاز كرد ، زمين برای تحمّل ضربههای گرز او مثل آهن شد و آسمان پر از گرد و غبار شد .
برآهیخت رهّام گرز گران غمی شد ز پيكار دست سران
برآهيخت : بلند كرد ، برداشت
گران : سنگين
غمی شد : خسته شد
سران : استعاره از سرداران و فرماندهان
سران ، گران : جناس ناقص اختلافی
پيكار : جنگ
معنی : رهّام گرز سنگينش را برداشت ، دست دو پهلوان از جنگ با گرز خسته شد .
چو رهّام گشت از كشانی ستوه بپيچيد زد روی و شد سوی كوه
ستوه : درمانده ، خسته ، ملول
بپیچيد زو روی : كنايه از صرف نظر كردن ، فرار كردن ، خودداری کردن [ از جنگ ]
معنی : وقتی که رهّام از دست اشكبوس خسته شد از جنگ كردن صرف نظر كرد و به سمت كوه رفت.
ز قلب سپه اندر آشفت توس بزد اسب كايد بر اشكبوس
قلب : مركز
برای قلب سپه دو حرف اضافه آمده كه ويژگی سبک خراسانی میباشد .
معنی : توس فرمانده سپاه از مركز سپاه عصبانی شد و اسبش را هِی كرد كه به سمت اشكبوس بيايد .
تهمتن برآشفت و با توس گفت كه رهّام را جام باده ست جفت
تهمتن : لقب رستم ( به معنای درشت اندام و قوی هيكل )
جفت بودن : كنايه از قرين و همنشين بودن
رهّام را جام باده ست جفت : تشخیص دارد یار و هم نشین بودن را به جام باده نسبت داده است .
معنی : رستم عصبانی شد و به توس گفت كه رهّام اهل بزم و شرابخواری است و اهل جنگيدن نيست .
تو قلب سپه را به آیين بدار من اكنون پياده كنم كارزار
قلب : مركز سپاه
كارزار : جنگ
معنی : تو مركز سپاه را طبق شيوهی گذشته نگه دار، من الان پياده به جنگ میروم .
كمان به زه را به بازو فكند به بند كمر بر ، بزد تير چند
كمان به زه : كنايه از آماده بودن كمان
زه : رشته ی باريک تابيده از روده گوسفند ، ابريشم يا فلز
برای بند كمر دو حرف اضافه آورده : ويژگی سبک خراسانی
معنی : رستم كمان آماده به تيراندازیاش را به بازو افكند و به كمربندش هم چند تير زد .
خروشيد كای مرد رزم آزمای هماوردت آمد مشو باز جای
خروشيد : فرياد زد
رزم آزمای : جنگ جو
« ت » در كلمه هماوردت : مضافٌ اليه
مشو باز جای : فرار نكن
معنی : فرياد زد كه ای مرد جنگجو حريف تو آمد ، از ميدان فرار مكن .
كشانی بخنديد و خيره بماند عنان را گران كرد و او را بخواند
خيره : متعجّب
عنان را گران كردن كنايه از نگه داشتن اسب
بخواند : صدا كرد
گران : سنگين
معنی : اشكبوس كشانی خنديد و تعجّب زده شد ، افسار اسب را كشيد و ايستاد و او را صدا كرد .
بدو گفت خندان كه نام تو چيست تن بي سرت را كه خواهد گريست؟
معنی : به او گفت كه تو از كدام خاندان و تبار هستی ؟ بعد از اين كه مُردی چه كسی برايت عزاداری می كند ؟ ( منظور : حتماً می ميری )
تهمتن چنين داد پاسخ كه نام چه پرسی كزين پس نبينی تو كام
تهمتن : لقب رستم
چه پرسی : استفهام انكاری
معنی : رستم اين گونه پاسخ داد كه چرا نام مرا میپرسی ( نپرس ) كه از اين به بعد تو به آرزويت نمیرسی چون می ميری .
مرا مادرم نام مرگ تو كرد زمانه مرا پتک ترک تو كرد
مصراع اوّل واج آرايی صامت / م / دارد که تداعی کننده ی مرگ است .
« را » درعبارت ( مرا مادرم نام مرگ تو کرد ) در مصراع اوّل از نوع فکّ اضافه است . یعنی مادرم نام ِ مرا مرگ تو گذاشت .
مرگ و ترگ : جناس ناقص اختلافی
بيت دارای طنز است .
پتک : چكش
ترگ : كلاه خود
معنی : مادر من نام مرا مرگ تو نهاد ، روزگار مرا وسيله ی مرگ تو قرار داد .
كشانی بود گفت بی بارگی به كشتن دهی سر به يكبارگی
باره : اسب ، فرس
سرمجازاً : وجود
معنی : كشانی گفت : بدون اسب ؟ همين الان می ميری ، بدون اسب آمدهای ؟ اكنون سرت را به باد می دهی .
تهمتن چنين داد پاسخ بدوی كه ای بيهده مرد پرخاشجوی ،
پياده نديدی كه جنگ آورد سر سركشان زير سنگ آورد ؟
موقوف المعانی : علامت موقوف المعانی بودن « ، » است که انتهای بیت اوّل آمده است .
پرخاش جو : ستيزه جو ، جنگ جو ، دلير ، فتنه جو ، رزم آور
بيت دوم استفهام تأكيدی است
جنگ و سنگ : جناس ناقص اختلافی
سركش : ياغی ، زورگو
سر زير سنگ آوردن كنايه از شكست دادن
مصراع دوم بيت دوم واج آرايی صامت / س / و مصوّت / ـَـ /
معنی : رستم اين گونه پاسخ داد كه ای جنگ جویی كه بيهوده می جنگی ، نديده ای كه انسان پياده به جنگ آيد و موفّق شود و زورگويان و ياغيان را به زير بيندازد و نابود كند ؟
به شهر تو شير و نهنگ و پلنگ سوار اندر آيند هر سه به جنگ ؟
بيت استفهام انكاری دارد.
واج آرايی صامت / ن / ، / گ /
بيت دارای تحقير و تمسخر اشكبوس
هر سه حيوان نماد قدرت و شجاعت و با هم تناسب یا مراعات نظیر
معنی : مگر در شهر تو شير نهنگ و پلنگ ( جانوران معروف به قدرت ) سواره به جنگ می آيند ؟
هم اكنون تو را ای نبرده سوار پياده بياموزمت كارزار
نبرده : جنگ جو ( صفت نسبی )
كارزار : جنگ
بيت : آموزش پیاده جنگیدن ، تحقير و تمسخر اشكبوس
معنی : اكنون به جنگ تو میآيم ای جنگ جوی سوار بر اسب و پياده جنگيدن را به تو ياد می دهم .
پياده مرا زان فرستاده توس كه تا اسب بستانم از اشكبوس
توس : فرمانده سپاه ايران
بيت : تحقير و تمسخر اشكبوس
معنی : تو آن قدر كم توان و بی كفايت هستی كه توس با ديدن تو به اين فكر افتاده است كه به راحتی میتوان اسب تو را از چنگت ربود و به همين خاطر مرا ، كه به نظر تو سرباز پيادهای بيش نيستم فرستاده است تا تو را از اسبت پایين بكشم و سوار بر اسبت شوم .
كشانی پياده شود ، همچو من بدو روی خندان شوند انجمن
مصراع دوم كنايه از تمسخر كردن
انجمن : محلّ جمع شدن مجازاً مردم سپاه
معنی : اشكبوس كوشانی هم مثل من پياده شود و مردم او را مسخره كنند و به او بخندند .
پياده به از چون تو پانصد سوار بدين روز و اين گردش كارزار
گردش : مجازاً محل ، میدان
معنی : در اين روزگار و در چنين دورانی پياده ی جنگی بهتر از پانصد سوار مثل توست .
كشاني بدو گفت : با تو سیلح نبينم همی جز فسوس و مزیح
فسوس : مسخره کردن
مزیح : غیر جدّی بودن ، ممال مزاح
معنی : اشكبوس كوشانی به او گفت با تو سلاحی به غير از مسخره كردن و جدّی نبودن چيز ديگری نمیبينم .
بدو گفت رستم كه تير و كمان ببين تا هم اكنون سرآری زمان
تير و كمان : مراعات نظير
سرآری زمان : كنايه از بمیری ، دوره و زمان تو به پایان رسد
كمان و زمان : جناس ناقص اختلافی
معنی : رستم به او گفت كافی است كه تير و كمانم را نگاه كنی تا از ترس بميری .
چو نازش به اسب گران مايه ديد كمان را به زه كرد و اندر كشيد
معنی : وقتی كه رستم ديد تمام فخر و تفاخر او به اسب گران بهايش است كمان را آمادهی تيراندازی كرد.
يكی تيز زد بر بر اسب اوی كه اسب اندر آمد ز بالا به روی
بر اوّل : به
بر دوم : پهلو
بر اوّل و بر دوم : جناس تام
اوی و روی : جناس ناقص اختلافی
معنی : تیری به پهلوی اسب او زد و اسب با صورت به افتاد .
بخنديد رستم به آواز گفت كه بنشين به پيش گران مايه جفت
آواز : صدای بلند
گفت و جفت : جناس ناقص اختلافی
گران مايه : گران قدر
جفت : كنار ، پهلو
اين قسمت طنز دارد .
معنی : رستم خنديد و با صدای بلند گفت بشين پيش اسب گران قََدرَت و غصّه اش را بخور ( برایش ماتم بگیر ) .
سزد گر بداری سرش در كنار زمانی برآسايی از كارزار
سزد : سزاوار است
كنار : آغوش
برآسايی : خلاص شوی
كارزار : جنگ
معنی : سزاوار است اگر سرش را در آغوش بگيری و زمانی از جنگيدن خلاص شوی .
كمان را به زه كرد زود اشكبوس تنی لرز لرزان و رخ سندروس
كل بيت : واج آرايی صامت / ز /
سندروس : صمغی زرد است كه روغن كمان از آن گرفته میشود ( در اين جا زرد بودن مورد نظراست)
معنی : اشكبوس زود كمانش را آماده ی پرتاب كرد در حالی تنش مثل بيد میلرزيد و رنگ صورتش از ترس زرد شده بود .
به رستم بر آنگه بباريد تير تهمتن بدو گفت بر خيره خير ،
همي رنجه داری تن خويش را دو بازوی و جان بد انديش را
دو بيت موقوف المعانی هستند .
مصرع اوّل به رستم بر : ويژگی سبک خراسانی
خيره خير : كنايه از كار بيهوده كردن
معنی : بعد از آن شروع كرد رستم را تيرباران كردن رستم به او گفت بيهوده خودت را خسته می كنی و دو بازويت را خسته میكنی .
تهمتن به بند كمر برد چنگ گزين كرده يک چوبه تير خدنگ
گزين : انتخاب
چوبه : واحد شمارش تير ( ممیز )
خدنگ : درختی بسيار سخت كه از چوب آن تير و نيزه و زين اسب سازند .
معنی : رستم دستش را به سمت كمربندش برد و يک چوبی كه از جنس چوب خدنگ بود انتخاب كرد .
يكی تير الماس پيكان چو آب نهاده بر او چار پرّ عقاب
تير : مشبّه
الماس : مشبّهٌ به
معنی : تيری انتخاب كرد كه نوک آن مثل الماس تيز بود و چهار پرّعقاب هم به آن وصل بود .
كمان را بماليد رستم به چنگ به شست اندر آورده تير خدنگ
بماليد : لمس
خدنگ : درختی است بسیار سخت که از چوب تیر و نیزه و زین اسب سازند .
معنی : رستم كمان را در چنگ گرفت و به شست تير خدنگ را آماده ی پرتاب كرد . ( شست به انگشتر مانندی از جنس استخوان بود كه در انگشت شست میكردند و در وقت كمان داری به زه كمان را با آن میگرفتند ) .
بر او راست خم كرد و چپ كرد است خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چاچ شهری بوده است كه در آن تير و كمان های خوب محكم میساختند .
اين بيت : واج آرايی صامت / خ /
راست اوّل : دست راست
راست دوم : صاف و مستقیم
راست اوّل و راست دوم : جناس تام
راست و چپ : تضاد
خروش : بانگ و فرياد
راست دوم و خم : تضاد
چرخ چاچی : استعاره از كمان
مصراع دوم : تشخيص
معنی : رستم برای پرتاب تير است دست راست را خم و دست چپ را كه كمان در آن بود راست كرد ؛ آن گاه خروش ازكمان برخاست .
چو سو فارش آمد به پهنای گوش ز شاخ گوزنان برآمد خروش
سوفار : دهانهی تير
شاخ گوزنان : مجازاً كمان
معنی : همين كه انتهای تير به گوش رستم نزديک شد ، از كمان فريادی برخاست ، ( گاهی كمان را از شاخ گوزن میساختند .)
چو بوسيد پيكان سر انگشت اوی گذر كرد بر مهره ی پشت اوی
بوسيد : مجازاً تماس پیدا کرد
مصرع اوّل : تشخيص
اوی اوّل : مرجع رستم
بر : سينه
اوی دوم : مرجع اشكبوس
كلّ بيت : اغراق
معنی : وقتی كه نوک تيز تیر با سر انگشت او تماس پيدا كرد ، تیر از مهره ی پشت كمر اشكبوس گذر كرد .
بزد بر بر و سينهی اشكبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس
سپهر : آسمان
كلّ بيت : اغراق در ميزان تقدير و تحسينی كه نسبت به رستم ابراز شده تا آن حد كه حتّی آسمان به دستانش بوسه زد .
معنی : تير را به سينهی اشكبوس زد ، آسمان هم حتّی رستم را مورد تحسين و قدردانی قرار داد .
قضا گفت گير و قدر گفت ده فلک گفت احسنت و مه گفت زه
ده ، زه : جناس ناقص اختلافی
زه : ادات تحسين ، آفرین
تکرار گفت
معنی : سرنوشت به اشكبوس گفت تير را بگير و به رستم گفت تير را بزن .
كشانی هم اندر زمان جان بداد چنان شد كه گفتی ز مادر نزاد
معنی : اشكبوس همان لحظه جان داد چنان كه گويی از مادر زایيده نشده است .